معنی سپهدار اسکندر

حل جدول

لغت نامه دهخدا

سپهدار

سپهدار. [س ِ پ َ] (نف مرکب) رئیس لشکر که امور جنگ به او مفوض باشد. (آنندراج). خداوند لشکر. سرلشکر. (شرفنامه). دارنده ٔ سپاه. آنکه حافظ و نگهبان سپاه باشد:
سپهدار توران ز چنگش برست
یکی باره ٔ تیزتک برنشست.
فردوسی.
ببهرام گفت ای سپهدار شاه
بخور خشم و سر بازگردان ز راه.
فردوسی.
سپهدار ایرانْت خوانم بداد
کنم بر تو بر آفریننده یاد.
فردوسی.
آنکه زیباتر و درخورتر و نیکوتر از او
هیچ سالار وسپهدار نبسته ست کمر.
فرخی.
والا وجیه دین که سپهدار شرق و چین
فخر آرد از تو نائب فرزانه ٔ زکی.
سوزنی (دیوان چ شاه حسینی).
سپهدار اسلام منصور اتابک
که کمتر غلامش قدرخان نماید.
خاقانی.
قاع صفصف دیده و صف صف سپهداران حاج
کوس را از زیردستان زیر و دستان دیده اند.
خاقانی.
نیکو مثلی زد آن سپهدار
کَاندازه ٔ کار خود نگهدار.
نظامی.
از سپهدار چین خبر میجست
تا خبر داد قاصدش بدرست.
نظامی.
گفت پیغمبر سپهدار غیوب
لاشجاعه یافتی قبل الحروب.
مولوی.
سپهدار و گردنکش و پیلتن
نکوروی و دانا و شمشیرزن.
سعدی (بوستان).

سپهدار. [س ِ پ َ] (اِخ) دهی است از دهستان قیلاب بخش اندیمشک شهرستان دزفول واقع در 38 هزارگزی شمال باختری اندیمشک و 8 هزارگزی باختر راه شوسه ٔ اندیمشک به خرم آباد. منطقه ای است کوهستانی و گرمسیر و 50 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه و محصول آن غلات دیمی وشغل اهالی زراعت است. صنایع دستی آنان قالی بافی است. در تابستان راه مالرو دارد. ساکنان آنجا از طایفه ٔعشایر لر هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


اسکندر

اسکندر. [اِ ک َ دَ] (اِخ) بطلمیوس، معروف به اسکندر دوم. رجوع به اسکندر دوم شود.

اسکندر. [اِ ک َ دَ] (اِخ) چهارم. رجوع به اسکندربن اسکندر شود.

اسکندر. [اِ ک َ دَ] (اِخ) کبیر. رجوع به اسکندر مقدونی شود.

اسکندر. [اِ ک َ دَ] (اِخ) فیلفوس. رجوع به اسکندر مقدونی شود.

اسکندر. [اِ ک َ دَ] (اِخ) ابن فیلیپ. رجوع به اسکندر مقدونی شود.

اسکندر. [اِ ک َ دَ] (اِخ) ابن فیلقوس. رجوع به اسکندر مقدونی شود.

اسکندر. [اِ ک َ دَ] (اِخ) ذوالقرنین. رجوع به ذوالقرنین و اسکندر مقدونی شود.

اسکندر. [اِ ک َ دَ] (اِخ) پادشاه اِپیر، خال اسکندر مقدونی. (ایران باستان ج 2 ص 1732).

اسکندر. [اِ ک َ دَ] (اِخ) ابن (ملک) کیومرث، ملقب بجلال الدین. پس از مرگ ملک کیومرث بسال 857 هَ. ق. رستمدار بین دو پسر او کاوس و اسکندر، تقسیم شد و اسکندر مؤسس بنی اسکندر یا حکام کجور است. رجوع بسفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 144، 146 و 154 بخش انگلیسی و حبیب السیر جزو 2 از ج 3 ص 106 و اسکندر رستمداری و اسکندر جلال الدوله شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

سپهدار

فرمانده سپاه


سپهدار اعظم

سپهدار بزرگ بزرگترین سردار.

فرهنگ عمید

سپهدار

سپهسالار

معادل ابجد

سپهدار اسکندر

607

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری